۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

I

چقدر سخت است .... باور مي كنم آنچه كه باور ندارم!
و شتابان به سوي آن چيزي قدم مي گذارم كه به اندازه كابوس هاي دوران كودكيم از آن هراسانم!!
نمي دانم تا كي بايد ندانم كاري هاي خودم را به پاي سرنوشت بنويسم؟
و ع ش ق را قرباني چشمان معصوم تو كنم
و باز هم اين سرنوشت لعنتي مرا به سوي تو رهسپار مي كند...

هیچ نظری موجود نیست: