۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

آقایان لطفاً کمی بخوابید و کمتر تلاش کنید!!!

بعضی وقت ها آدم نمی تونه هیچ حرفی بزنه؛ این دوتا مطلب رو بخونید و خودتون قضاوت کنید
امام جمعه كرمانشاه گفت: دولت امروز 24ساعته برای مردم كار می‌كند.( لینک خبر )

معاون وزیر نیرو: تلاش می‌كنیم كه قیمت آب نیز در زمان اجرای قانون هدفمندسازی یارانه‌ها همزمان با دیگر حامل‌های انرژی افزایش یابد، ولی ممكمن است این افزایش قیمت آب با كمی تاخیر نسبت به دیگر حامل‌های انرژی افزایش یابد. ( لینک خبر )

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

همه چیز داشت خوب پیش می رفت



نمی دونم چطور شد که یاد کودکی هام افتادم!!! خیلی وقته که حسی برای فکر کردن به دوران خوش کودکی نیست.
کلاس سوم ابتدایی بودم که یک روز معلممان که اگه اشتباه نکنم "عدالت نیا" فامیلش بود از تک تک بچه های کلاس پرسید می خواید چیکاره بشید؟ یادمه خیلی از بچه ها می گفتن دکتر یا مهندس. اونایی هم که یه کم شر تر بودند می گفتن پلیس. نوبت به من که رسید گفتم " کشاورز". یهو خیلی از بچه ها زدن زیر خنده!
گذشت...
از اون کلاس ما بعید می دونم بالای دو سه نفر دیپلم گرفته باشن ولی همه چیز برای من خوب پیش می رفت، درسم هم بد نبود. سال اول کنکور مهندسی پلیمر قبول شدم ولی همون ترم اول انصراف دادم و سال بعدش رفتم رشته ماشین آلات کشاورزی.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت ولی ...
الان هرچی فکر می کنم نمی دونم چی شد که سر از یه جای دیگه درآوردم. شاید همش تقصیر این اینترنت لعنتی بود. هرچه بود امروز من دارم به روشی زندگی می کنم که یک روزی فکرش را نمی کردم. راستش را بخواهید خیلی دوست دارم برگردم به پنج سال پیش!!!



۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

محاکمه در خیابان


هفته گذشته بعد از مدتها همراه یکی از دوستان سینما رفتم و فیلم محاکمه در خیابان رو دیدم. به نظر من این فیلم واقعا یکی از شاهکار های مسعود کیمایی است. این فیلم با وجود اینکه بیشتر بخش هاش توی خیابان های امروز تهران می گذرد اما آدم رو می بره به حال و هوای دهه 50، دهه که سروکار دزد ناموس با تیزی چاقو است.
شاید بعد از فیلم درباره الی این فیلم تونست تا حدودی من رو مجذوب کنه به خصوص اینکه آخر فیلم خیلی قشنگ تموم شد و البته آهنگ پایانی فیلم خیلی به دلم نشست، توصیه می کنم حتما فیلم محاکمه در خیابان را ببینید.

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

دست بردار برادر!

بی‌وقت می‌خوانی خروسِ سَحَری
چاقوی کهنه
بيدار است هنوز.


(از آشپزخانه
همهمه‌ی عجيبی می‌آمد.
قابلمه، کِتری، قندان و مَلاقه
برای چاقو نقشه کشيده بودند.)


عجب ...!


(دست بردار ... برادر!
رَدِ پايت را پاک نکن،
تا آخرِ دنيا برف است.)


خروس آرام گرفته بود
اشياءِ خانه از تاريکی می‌ترسيدند،
پسين بود
نه سپيده‌دم، نه صبح، نه سحرگاه.
باورش دشوار است،
چاقو
داشت دسته‌ی خودش را می‌بريد.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

آوار رنگ

هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي کشيدم
شبيه نيمه سيبي
که به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

دردسر 18/5 ميليارد دلاري

احتمالا خبر خروج عجیب 18.5 میلیارد دلار سرمایه ایران تحت پوشش محموله میوه یا منسوجات از ایران خارج و توقیف اين محموله توسط گمرك کشور ترکیه را شنيده ايد.

در اين مورد حرف و حديث هاي بسيارِ مطرح شد و برخي سايت هاي خبري اين موضوع را پيگيري كردند از جمله اين مطلب سايت فرارو با عنوان شکرگزاری اردوغان تا تکذیب گمرک كه بازتاب زيادي در ساير سايت هاي خبري داشت.

القصه، امروز خبرگزاري مهر در اين مورد با قائم مقام بانک مرکزی مصاحبه اي انجام داد كه بيشتر به يك طنز شبيه است. بد نديدم عين مطلب رو توي وبلاگ بزارم بلكه دوستان هم كمي از اين حال و هواي اغتشاش!!! بيرون بيان

واکنش بانک مرکزی به ماجرای خروج 18.5 میلیارد دلاری از کشور

قائم مقام بانک مرکزی اعلام کرد ابعاد خبر خروج 18.5 میلیارد دلار ارز و طلا از کشور توسط یک کامیون دارای ابهامات زیادی است.

به گزارش خبرنگار مهر، حسن قضاوی در گفتگو با خبرنگاران مهر و ایرنا در خصوص خروج 18.5 میلیارد دلار ارز و شمش طلا از کشور گفت: تصور این موضوع بسیار دشوار است.

قائم مقام بانک مرکزی افزود: 20 تن طلا تقریبا نیم میلیارد دلار می شود ، آنچه در رسانه ها مطرح شده، این است که 20 تن طلا به ارزش 11 میلیارد دلار از کشور خارج شده، این رقم بی معناست.

وی اضافه کرد: معمولا حجم طلایی که می توان در یک کامیون جای داد حداکثر حدود 20 تن است، بنابراین 11 میلیارد دلار طلا به تعداد زیادی کامیون نیاز دارد.

قضاوی در مورد حجم اسکناس 7.5 میلیارد دلاری نیز که در این خصوص مطرح شده است، عنوان کرد: 7.5 میلیارد دلار به تعداد متعددی کامیون برای حمل نیاز دارد.

وی اضافه کرد: علاوه بر این، قابل تصور نیست که این مقدار اسکناس دلاری را کسی در اختیار داشته باشد حتی یک کشور ذخایر اسکناس خارجی که نگهداری می کند، به این حد نیست چه رسد به اینکه یک شخص چنین حجم از ذخایر اسکناس دلاری را در اختیار داشته باشد.

قائم مقام بانک مرکزی با بیان اینکه ابعاد مختلف این خبر دارای ابهامات زیادی است، گفت: به این ترتیب نمی توان اظهار نظر مسجلی در این خصوص کرد.

به گفته قضاوی، آنچه که می توان گفت این است که ابهامات این خبر به قدری زیاد است که نمی شود در موردش اظهار نظر صریحی را کرد.

وی خاطر نشان کرد: باید اخبار و اطلاعات بیشتری را داشت تا بتوان نسبت به صحت آن اظهار نظر کرد.

پي نوشت: احساس مي كنم گوشام يه كم دراز شده

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

ماجرای شهادت محسن روح‌الامینی

سید سراج‌الدین میردامادی، از روزنامه‌نگاران ایرانی خارج از کشور، در وبلاگ خود یادداشتی را منتشر کرده که نویسنده‌ی آن سردار حسین علایی، از فرماندهان سابق جنگ و از مشاوران سید محمد خاتمی در زمان ریاست‌جمهوری وی است. در این وبلاگ توضیح داده شده که این یادداشت برای انتشار به روزنامه‌های داخلی داده شده، اما مطبوعات از انتشار آن امتناع ورزیده‌اند. متن کامل یادداشت علایی درباره‌ی محسن روح‌الامینی، شهید جنبش سبز، را در ادامه می‌خوانید.


بسم الله الرحمن الرحیم


بعد از ظهر روز پنجشنبه اول مردادماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامک‌ها، پیامی به من رسید مبنی بر این‌که فرزند ۲۵ ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روح‌الامینی که در اعتراضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.


بسیار متعجب شدم. زیرا آقای روح‌الامینی را که از سالیان دراز می‌شناسم، فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است.


تعجب من بیشتر از آن جهت بود که چگونه ممکن است جوانی آن هم از خانواده‌ای شناخته شده، در جمهوری اسلامی دستگیر و سپس پس از دو هفته جنازه او تحویل خانواده‌اش گردد!


صبح جمعه دوم مرداد ۱۳۸۸ به منظور شرکت در مراسم تشییع جنازه وی به درب منزل ایشان واقع در خیابان نصرت، کوچه بهشت رفتم. دیدم همه افرادی که در این مراسم حضور دارند، انسان‌های مؤمن و اکثر آن‌ها از فداکاران نظام اسلامی در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده‌اند. افرادی که هم‌اکنون مسؤلیت‌های مهمی در کشور دارند نیز مانند آقایان احمد توکلی و حسین فدایی از نمایندگان مجلس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شهاب‌الدین صدر رییس سازمان نظام پزشکی، حسین محمدی از دفتر رهبری، رجبی معمار رییس شبکه پنج سیما، علی عسگری معاون فنی صدا و سیما و نیز برخی از سرداران دوران دفاع مقدس در مراسم تشییع و خاکسپاری حضور داشتند.


به آقای روح‌الامینی تسلیت گفتم و در اتوبوس به همراه وی عازم بهشت زهرا شدم. در مسیر راه، او ماجرای اتفاق افتاده برای فرزندش را این گونه برایم تشریح کرد:


بر اساس اطلاعات دریافتی این دو روزه، محسن را در روز پنجشنبه ۱۸ تیرماه، افراد لباس‌شخصی دستگیر و او را به همراه جمعی دیگر از جوانان دستگیرشده، به ساختمان نیروی انتظامی تهران بزرگ واقع در خیابان کارگر در نزدیک میدان انقلاب برده و صبح روز جمعه ۱۹ تیرماه آن‌ها را با تعدادی اتوبوس به دو مقصد زندان اوین و اردوگاه کهریزک منتقل می‌نمایند.


سپس این آیه قرآن را قرائت کرد: و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفوراً رحیما (سوره نساء - آیه ۱۰۰)


و ادامه داد: من از روز دستگیری وی، به هر کجا که مراجعه کردم، پاسخی به من ندادند. نیروی انتظامی، سپاه، وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هر کدام از خود سلب مسؤلیت می‌کردند. دو هفته را این گونه سپری کردم. به هر کجا سر می‌زدم، با دیوار بلندی از ناامیدی روبه‌رو می‌شدم.


تا این‌که دلالی پیدا شد و گفت اگر چهار میلیون تومان به من بپردازید، ترتیب ملاقات شما را با فرزندتان می‌دهم. در روز مبعث در حسینیه امام خمینی (ره) و در دیدار مسؤولین کشور با رهبری، این موضوع را با وزیر اطلاعات که در ملاقات حضور داشت، مطرح کردم تا در مورد آن فرد دلال تحقیق کنند. شماره‌های خود را نیر به وزیر اطلاعات دادم تا اگر نیاز به اطلاعات بیشتری داشت، بتواند با من تماس بگیرد.


از وزیر اطلاعات خبری نشد تا آن‌که دو روز بعد یعنی چهارشنبه بعد از ظهر، فردی به دفتر کار من زنگ زد و به من گفت شما که از مسؤولین هستید و دارای پاسپورت سبز نیز می‌باشید، چرا سراغ پسرتان را نمی‌گیرید. گفتم من دو هفته است که به دنبال اویم و هیچ کس از وی خبری نمی‌دهد.


او به من گفت به شما تسلیت عرض می‌کنم. من فکر کردم که می‌خواهد بلوف بزند و مرا بترساند. بعد دیدم که نشانی محلی را که باید به دنبال او بروم، می‌دهد. راه افتادم و به پزشکی قانونی رفتم.


مشخص شد که فرزندم را وقتی که گرفته‌اند، مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده‌اند. جنازه‌اش را که دیدم، متوجه شدم که دهانش را خرد کرده‌اند.


فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هر چه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آن‌ها احتمالاً نتوانسته‌اند صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند.


با عنایت مسؤولین، پرونده پزشکی او را مطالعه کردم. محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده‌اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای ۴۰ درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است.


او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول‌الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنجشنبه جسد او را به سردخانه تحویل می‌دهند. آن‌ها پس از یک هفته ما را در جریان قتل فرزندم قرار دادند. برای تحویل جسد، از ما تعهد گرفتند که شکایتی از کسی نداریم.


ابتدا اجازه تشییع جنازه در جلوی منزل نمی‌دادند و بهانه می‌آوردند که خانه شما، نزدیک دانشگاه تهران و محل برگزاری نماز جمعه است و ممکن است مردم به آن بپیوندند و مشکلاتی ایجاد شود. من گفتم که وقت برگزاری نماز جمعه هنگام ظهر است و ما صبح او را تشییع خواهیم کرد و وقت زیادی نخواهد گرفت و با نماز جمعه تداخل ندارد.


بالاخره با تعهد من و آقای ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما که افراد زیادی مطلع نخواهند شد و افرادی هم که خواهند آمد همه طرفداران نظام هستند، با این شرط که تشییع در جلوی منزل زیاد طول نکشد و بجز لا اله الا الله شعار دیگری داده نشود، اجازه دادند تا مراسم تشییع برگزار شود.


مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می‌گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن‌های مردم باشید.


آقای روح‌الامینی که به هنگام خاکسپاری فرزندش، چفیه بسیجی را هم‌چنان بر گردن داشت، آن را به من نشان داد و گفت: امروز این چفیه را بر گردن چه کسانی انداخته‌اند. کسانی که کار آن‌ها دستگیری و احیاناً کشتن مردم شده است. آیا ما از جمهوری اسلامی این وضع را می‌خواستیم؟


من رفیق شهید دقایقی هستم. هیچ گاه لبخند او را از یاد نمی‌برم. او با لبخند خود از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آن‌ها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را به وجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند.


به یاد دارم که در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب وقتی که احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد؛ زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده‌اند که جوان سالم حزب‌اللهی را دستگیر می‌کنند و جنازه او را تحویل خانواده‌اش می‌دهند. آن هم تعهد می‌گیرند که کفن و دفن به گونه‌ای باشد که اتفاقی نیفتد. آیا نظام آن قدر ضعیف شده است که از یک تشییع جنازه ساده می‌ترسد؟


دیشب آقای لنکرانی وزیر بهداشت برای تسلیت به منزل ما آمده بود، می‌گفت: به خاطر مبارزه با بیماری‌های عفونی و مننژیت در زندان‌ها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی‌سیلین بسیار قوی و آمپول‌های ضد مننژیت به زندان‌های تهران فرستاده‌ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.


او می‌گفت: در نظر دارم یک گروه NGO تشکیل دهم تا بتواند از حقوق اولیه زندانیان، دفاع نماید. برای مثال وقتی کسی را می‌گیرند، حداقل به خانواده او اطلاع دهند که دستگیر شده ودر زندان است تا خانواده‌‌ها از نگرانی تا حدودی بیرون بیایند؛ نه این که در بلاتکلیفی به سر ببرند. بتوانند برای زندانی خود وکیل بگیرند و از حقوق قانونی او دفاع نمایند. مطمئن باشند که در زندان سلامت بازداشت‌شدگان حفظ می‌شود و آن‌ها در خطر جانی قرار ندارند.


با شنیدن این سخنان به یاد این آیه قرآن افتادم: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطانا (اسراء - ۳۳)


البته ایشان از لطف‌هایی که به وی شده بود نیز مطالبی را بیان کرد. او می‌گفت بعد از این‌که متوجه شدند که من در دولت نهم رییس انستیتو پاستور و مشاور وزیر بهداشت بوده و قبلاً نیز عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران بوده‌ام، هم اجازه دادند که به همراه یکی از دوستان پزشک پرونده پزشکی فرزندم را ببینم و هم پول قبر را از من نگرفتند و اجازه دادند که فرزندم را در قطعه ۲۲۲ که نزدیک به مزار شهدا واقع شده است دفن نمایم؛ تا مادرش که هر شب جمعه به زیارت شهدا به خصوص شهدای هفتم تیر می‌رفته است، بتواند با فاصله کمی بر سر قبر فرزندش حاضر شود.


آن‌ها یک قبر اضافه هم به ما مرحمت فرمودند و در یک قبر دوطبقه فرزندم را به خاک سپردیم. او به طنز برایم می‌گفت: یکی بخر دو تا ببر.


در پایان مراسم، او با قدرت روحی بسیار بر سر قبر فرزندش خطاب به حاضرین سخنانی را ایراد کرد و با تسلط بسیار بر خود، در انتها گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون.


حسین علایی
جمعه، دوم مردادماه
سال ۱۳۸۸